غزل شمارهٔ ۲۶۸
به من از دولت وصل تو مقرر میشد
کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد
دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن
با فراق تو کرا خواب میسر میشد؟
بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک
خانه دیگر ز خیال تو منور میشد
عقل دل را ز تمنای تو سعیی میکرد
عشق میآمد و او نیز مسخر میشد
گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش
خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر میشد
شرح هجران تو گفتم: بنویسم، لیکن
ننوشتم ، که همه عمر در آن سر میشد
اوحدی را غزل امروز روانست، که شب
صفت خط تو میکرد و سخن تر میشد