غزل شمارهٔ ۵۸۷۹
گاهی در آب دیده و گاهی در آتشیم
درمانده متابعت نفس سرکشیم
کردند پای بوس هدف تیرهای راست
ما از کجی مقید زندان ترکشیم
موج سراب در دل شب آرمیده است
ما روز و شب ز طول امل در کشاکشیم
چون خار اگر گلی نشکفت از وجود ما
از جسم زار سلسله جنبان آتشیم
در جام لاله ریخت نمک سردی خزان
ما از می غرور همان مست و سرخوشیم
چیدند گل ز دولت بیدار غافلان
ما همچو خوابهای پریشان مشوشیم
دیویم چون ز خویش خبر دار می شویم
چون بیخبر شویم ز هستی پریوشیم
صائب چو موج بر سر این بحر بیکنار
دایم ز خوش عنانی خود در کشاکشیم