قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱
خیز تا خود ز عقل باز کنیم
در میدان عشق باز کنیم
یوسف چاه را به دولت دوست
در چه صد هزار باز کنیم
در قمار وقار بنشینیم
خویشتن جبرییل ساز کنیم
هر چه شیب و فراز پردهٔ ماست
خاک بر شیب و بر فراز کنیم
ز بر و زیر چرخ هرزه زنیم
آن به از هر دو احتراز کنیم
جان کبکی برون کنیم از تن
خویشتن جان شاهباز کنیم
به خرابات روح در تازیم
در به روی خرد فراز کنیم
آه را از برای زنده دلی
ملکالموت جان آز کنیم
ناز را از برای پخته شدن
هیزم آتش نیاز کنیم
با نیازیم تا همه ماییم
چون همه او شدیم ناز کنیم
آلت عشرت ظریفان را
آفت عقل عشوه ساز کنیم
خم زلفین خوبرویان را
حجرهٔ روز های راز کنیم
در زمین بی زمین سجود بریم
در جهان بیجهان نماز کنیم
سه شراب حقیقتی بخوریم
چار تکبیر بر مجاز کنیم
از سنایی مگر سنایی را
به یکی باده درد باز کنیم