شمارهٔ ۸۵
بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست
گرد از تمثال من آیینه را بر رو نشست
تیر آه خاکساران را نمی باشد خطا
برحذر باش از کمانداری که بر زانو نشست
از تپیدن دور کرد از خود دل بی تاب من
غیر تیر او مرا هر کس که در پهلو نشست