فصل
اما آنچه مشایخ گفتهاند اندر نفس:
ذوالنون مصری گوید، رحمةاللّه علیه: «أشدُّ الحجابِ رؤیةُ انّفس و تدبیرُها.» سخت ترین حجاب مر بنده را رؤیت نفس و متابعت تدبیر آن باشد؛ از آنچه متابعت وی مخالفت رضای حق باشد و مخالفت حق سرِ همه حجابها بود.
ابویزید گوید، رحمة اللّه علیه: «النَّفْسُ صِفَةٌ لاتَسْکُنُ إلّا بِالباطِلِ.»
نفس صفتی است که سکونت آن جز به باطل نباشد و هرگز ورا سپری نکند. محمدبن علی الترمذی گوید، رحمة اللّه علیه: «تریدُ أن تَعْرِفَ الحقَّ مَعَ بَقاءِ نَفْسِکَ فیکَ و نَفْسُکَ لاتَعْرِفُ نَفْسَها، فَکَیفَ تَعرِفُ غَیرَها؟»
خواهی تا حق را بشناسی با بقای نفس تو اندر تو و نفس تو خود را با بقای خود مر خود را نمیشناسد چگونه غیر را بشناسد؟ یعنی نفس خود اندر حال بقای خود به خود محجوب است چون به خود محجوب بود به حق چگونه مکاشف گردد؟
جنید گوید، رضی اللّه عنه: «أساسُ الکُفْرِ قِیامُکَ عَلی مُرادِ نَفْسِکَ.»
بنای کفر قیام بنده باشد بر مراد نفس خود؛ از آنچه نفس را با لطیفۀ اسلام مقارنت نیست، لامحاله پیوسته به اعراض کوشد و مُعرض، منکر بود و منکر، بیگانه.
ابوسلیمان دارانی گوید، رحمه اللّه: «النَّفْسُ خائِنةٌ مانِعَةٌ و أَفْضَلُ الأَعْمالِ خِلافُها.»
نفس خائن است اندر امانت و مانع است اندر طلب رضا و بهترین اعمال خلاف وی است؛ از آنچه خیانت اندر امانت بیگانگی بود و ترک رضا گم شدگی.
و انفاس ایشان رحمهم اللّه اندر این معنی بیش از آن است که حصر پذیرد. آمدم با سر مقصود و اثبات مذهب سهل اندر صحت مجاهدت نفس و ریاضت آن، و طریق بیان آن اندر حقیقت. و باللّه التوفیق.