غزل شمارهٔ ۵۹۶۵
از عزیزان رفته رفته شد تهی این خاکدان
یک تن از آیندگان نگرفت جای رفتگان
عالم از اهل سعادت یک قلم خالی شده است
زان همایون طایران مانده است مشتی استخوان
نیست جز سنگ مزار از نامداران بر زمین
نقش پایی چند بر جا مانده است از کاروان
زیر گردون راست کیشان را نمی باشد قرار
منزل آسایش تیرست بیرون از کمان
باز می گردد به جان بی نفس سوی عدم
هر که در ملک وجود آید ز روشن گوهران
ما به این ده روزه عمر از زندگی سیر آمدیم
خضر چون تن داد، حیرانم، به عمر جاودان؟
پیش ازین بر رفتگان افسوس می خوردند خلق
می خورند افسوس در ایام ما بر ماندگان
مستی غفلت شعور از خلق صائب برده است
تا که پیش از مرگ برخیزد ازین خواب گران؟