ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید
                        که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید
                        اگر شیرین عنان را گرم سازد، بنگرد خسرو
                        که گلگون جانب او ، یا بر فرهاد می آید
                        دلم در دام آن صیاد مستغنی است و می ترسم
                        که افتت رخنه ای در دام  تا صیاد می آید
                        نصیحت می کنندم دوستان، ای غم بیا و تو
                        به خاشاک من آتش زن، که این جا باد می آید
                        نمی آید ز پرویز استماعش، ورنه شیرین را
                        ز سر تا پا صدای نالهٔ فرهاد می آید
                        همانا دیده عرفی عزتی زان دلفریب امشب
                        که می آید ز بزمش  باز،  خوش دلشاد می آید