شمارهٔ ۲۳۹ - چگونهای؟!
هان ای فراخ عرصهٔ تهران چگونهای
زبر درفش قائد ایران، چگونهای
ای گرک پیر، بهر مکافات خون خلق
در زیر چنگ ضیغم غژمان چگونهای
ای منبع شرارت و ای مرکز فساد
آرام و برده سر به گریبان، چگونهای
ای برده احترام بزرگان و قائدان
هان ییش قائدان و بزرگان چگونهای
زان افترا و غیبت و غوغا و سرکشی
لب بسته پاکشیده به دامان چگونهای
دادی به باد عرض بسی مردم شریف
زان کردههای زشت، پشیمان چگونهای
بود این گنه ز جمع قلیل و تو بی گناه
ای بی گنه، معاقب گیهان چگونهای
از تلخی نصیحت یاران شدی ملول
با تلخی نصیحت دوران چگونهای
بودستی از نخست کج و هان به تیغ شاه
ای کج خرام، راست بدینسان چگونهای
چون راسترو شدی، شهت از خاک برگرفت
ای گوی خوش، درین خم چوگان چگونه ای
بودی بسان دوزخ و گشتی بسان خلد
ای خلد پر ز حور و ز غلمان چگونهای
ز آب عطای شاه چو رضوان شدی به روی
ای آب روی روضهٔ رضوان چگونهای
تفسیق کردی آن که کلاهی نهاد کج
با کج کلاهکان غزلخوان چگونهای
تکفیر کردی آن که سخن گفت از حجاب
هان با زنان موی پریشان چگونهای
بودی به ضدّ مدرسهٔ تازه، وین زمان
با صدهزار طفل دبستان چگونهای
ای عاشق حکومت ملی، جهان گرفت
فاشیست روم و نازی آلمان چگونهای
کردی پی عوارض جزئی فسادها
با این عوارضات فراوان چگونهای
ای بانگزن چو جغدان بر منبر ریا
هان از پس ترازوی دکان چگونهای
بسیار گفتمت که به یاران جفا مکن
کردی و دیدی آفت خذلان چگونهای
کردی فدای شهرت کاذب، شئون ملک
ای دم بریده لیدر ذیشأن چگونهای
بنگر به نوبهار که این روزهای سخت
دیدست و گفته عاقبت آن، چگونهای