غزل شمارهٔ ۲۷۶۲
جوش گل شد، باده گلرنگ می باید کشید
انتقام از چرخ پر نیرنگ می باید کشید
غبغب جام و گلوی شیشه می باید گرفت
دامن ساقی و زلف چنگ می باید کشید
بوی خون می آید از جام شراب لاله گون
در هوای تر، می بیرنگ می باید کشید
چنگ و عود و بربط و قانون مکرر گشته است
نغمه از مرغان سیر آهنگ می باید کشید
موسم پای گل است و سایه بید و چنار
پای از مسجد به عذر لنگ می باید کشید
می زداید زنگ از دل سبزه زنگارگون
منت روشنگران زین زنگ می باید کشید
در فضای عقل بال بیخودی نتوان گشود
رخت بیرون زین جهان تنگ می باید کشید
پرده شرم و حیا در پرده شب چون نسیم
از رخ گلهای رنگارنگ می باید کشید
تا رگ ابر بهاران می کشد مشق جنون
خط به عقل و دانش و فرهنگ می باید کشید
همچو مجنون، دامن صحرا اگر افتد به دست
بهر بازیگاه طفلان سنگ می باید کشید
بر رگ جان نواپرداز صائب همچو چنگ
دستی ای دلدار زرین چنگ می باید کشید