غزل شمارهٔ ۳۳۴
روز هجران آن نگار این بود
منتهای وصال یار این بود
روی او لالهٔ بهارم بود
عمر آن لالهٔ بهار این بود
هست از اندیشه در کنارم خون
بحر اندیشه را کنار این بود
کرده بودم ز وصل جامی نوش
میآن جام را خمار این بود
جان سفر کرد و بر قرار خودی
ای دل بیوفا، قرار این بود؟
بار غم بر دلم همی بینی
آخر، ای چشم اشکبار، این بود؟
منم، ای چرخ، زینهاری تو
آن همه عهد و زینهار این بود؟
اختیاری دگر نشاید کرد
چرخ را چون که اختیار این بود
خار و گل با همند، میدیدم
گل ز دستم برفت و خار این بود
مرگ ازین دیدها نهان آید
پیش من مرگ آشکار این بود
دل ما از فراق میترسید
چون بدیدیم، ختم کار این بود
اوحدی، بر تو گر جفایی رفت
چه کنی؟ حکم کردگار این بود