غزل شمارهٔ ۵۰۲۹
چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش
سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش
اگر چه هست لبت بی نیاز از پرسش
بپرس حال مرا گاهی از تغافل خویش
فتادگی است که پشتش نمی رسد به زمین
به خصم خویش سوارم من ازتحمل خویش
کمینه حکم شهنشاه عشق این حکم است
که گل پیاده رود در رکاب بلبل خویش
چه نعمتی است درین راه پرخطر صائب
که بسته ایم گران، توشه توکل خویش