غزل شمارهٔ ۴۷۷۹
صحبت عشق و خرد ساز نگردد هرگز
بلبل و جغد هم آواز نگردد هرگز
من میخواره و همراهی زاهد، هیهات
صحبت سنگ و سبو، ساز نگردد هرگز
با سیه دل چه کند صحبت روشن گهران ؟
زنگ از آیینه سخنساز نگردد هرگز
از خود آرا طمع سیرت شایسته خطاست
که برون ساز، درون ساز نگردد هرگز
تا کسی گل نزند روزن بینایی را
بر رخش رخنه دل باز نگردد هرگز
عجز را مهر به لب زن چو بلا نازل شد
به کمان تیر قضا باز نگردد هرگز
کبک اگر خنده بیجا نکند من ضامن
که گرفتار به شهباز نگردد هرگز
تا تو صائب ز خس و خار نیفشانی دست
شعله آه سرافراز نگردد هرگز