غزل شمارهٔ ۲۷۶۰
می به رغم عالم پرشور می باید کشید
غم چو زور آرد می پرزور می باید کشید
منت مرهم زچشم شور می باید کشید
ناز شهد از نشتر زنبور می باید کشید
گرچه هر کم ظرف را ظرف شراب عشق نیست
چون صراحی گردنی از دور می باید کشید
از در بسته است اینجا بیش امید گشاد
دامن آن غنچه مستور می باید کشید
از دو عالم عشق می خواهد سر آزاده ای
پیش خاقان کاسه فغفور می باید کشید
زیر بار خلق چندی دست می باید نهاد
بعد ازان پا در کنار حور می باید کشید
از بزرگان لطف با کوچکدلان زیبنده است
چون سلیمان گفتگو از مور می باید کشید
دل به این بی حاصلان بستن ندارد حاصلی
تخم خود بیرون زخاک شور می باید کشید
وسعت از ملک سلیمان چشم تنگ خلق برد
خویش را در چشم تنگ مور می باید کشید
از هوای تر شود چون آب زور باده کم
روز باران باده پرزور می باید کشید
رفت آن عهدی که خرمن بود رزق خوش چین
دانه امروز از دهان مور می باید کشید
تا توانی آرمیدن در زمستان زیر خاک
در بهاران دانه ای چون مور می باید کشید
غنچه از می خوردن پنهان چنین گلگل شکفت
باده گلرنگ را مستور می باید کشید
چون گذارد پای خود بر منبر دار فنا
حرف حق بی پرده از منصور می باید کشید
از کدورت می کند دل را سبک رطل گران
غم چو زور آرد می پرزور می باید کشید
تا شوی شیرین به چشم خلق صائب چون گهر
مدتی تلخی ز بحر شور می باید کشید