رباعی شمارهٔ ۸۲

رفتم به جنازهٔ یک تن که فسرد
صد سال ز باغ عیش گل چید و بمرد
گفتم چه برون برد از این باغ و بهار
گفتا دل پر خون که تو هم خواهی برد