غزل شمارهٔ ۵۱۶۹
شوره زار خاک را یکسر گلستان کرد عشق
حنظل افلاک را چون نار خندان کرد عشق
خاک را چون مرغ عیسی شهپر پرواز داد
آسیای چرخ را بی آب، گردان کرد عشق
مشت داغی در گریبان کرد هر کس راگرفت
خاکدان دهر را کان بدخشان کرد عشق
نسیه فردوس را بر اهل عالم نقد ساخت
شور محشر را حصاری در نمکدان کرد عشق
یک دل بی آه در معموره عالم نهشت
این سفال خشک را لبریز ریحان کرد عشق
نعل کوه طور در آتش سراسر می رود
پای خواب آلودگان رابرق جولان کرد عشق
ابر چون در پیش صرصر پای در دامن کشد؟
مغز ما را چون کف دریا پریشان کرد عشق
کرد از زخم نمایان پیکرم را شاخ شاخ
این قفس را بر من عاجز نیستان کرد عشق
تا به زهر بی نیازی تیغ خود راآب داد
برخضر عمر ابد راتنگ میدان کرد عشق
خانه دل را که بود ازکعبه صد ره پاکتر
تند خوبی کرد و آتشگاه گبران کرد عشق
حکم مابر وحش وطیر این بیابان می رود
داغ مارا خاتم دست سلیمان کرد عشق
دست تادارد سرانگشت حلاوت می مکد
هرکه را بر خوان خود یک بار مهمان کرد عشق
کرد مشهور دو عالم صائب گمنام را
ذره ناچیز راخورشید تابان کرد عشق