شمارهٔ ۳۶۲ - التماس کفش کند
فخر دین یک التماسست از توام
روزها شد تا همی پنهان کنم
خرده اکنون در میان خواهم نهاد
بر تو و بر خویشتن آسان کنم
کبشکی داری اگر بخشی به من
خویشتن در پیش تو قربان کنم
شکرهای آن کنم وانگاه چه
تا به کی تا کائنا من کان کنم
ور بفرمایی که دندان برکشم
سهل باشد برکشم فرمان کنم
بر میانم گر معد نبود خلال
چوبکی یابم که در دندان کنم
لیک از این پس در میان دوستانت
بس مساوی کز برای آن کنم
چیزهایی گویمت حقا که سگ
نان نبوید نیز اگر بر نان کنم