غزل شمارهٔ ۳۴۶۷
دل چسان دست ازان طره طرار کشد؟
چون کسی از دو جهان دست به یکبار کشد؟
سر برآرد چه عجب گر ز گریبان مسیح
سوزنی کز قدم راهروان خار کشد
جای شکرست نه جای گله، گر دیده ورست
هرکه در راه خدا بیشتر آزار کشد
سبک از خواب گرانجان اجل برخیزد
بردباری که درین نشأه فزون بار کشد
کشد از غفلت مردم دل آگاه ملال
بار یک قافله را قافله سالار کشد
گر برابر شود از گرد کسادی با خاک
به ازان است گهر ناز خریدار کشد
می شود باعث بیداری عالم چون صبح
هرکه از صدق نفس از دل افگار کشد
سرکشی لازمه سنگدلان افتاده است
تیغ را چون کسی از قبضه کهسار کشد؟
گر زند مهر خموشی به لب خود طوطی
در بغل آینه را تنگ چو زنگار کشد
می توان گفت که بویی ز محبت برده است
نازگل هر که ز خار سر دیوار کشد
نیست با دیر و حرم مردم حق بین را کار
کور در جستن در، دست به دیوار کشد
نظر پاک به خاک است برابر صائب
ورنه آیینه چرا حسرت دیدار کشد؟