غزل شمارهٔ ۵۲۰
هی نیاری بر زبان حرف دروغ
حیف باشد زان دهان حرف دروغ
من چو با تو راستم تو راست باش
تا نباشد در میان حرف دروغ
آن اشارات دروغینت بس است
نیست حاجت در میان حرف دروغ
نکته باریک گویم عذر آن
گرچه آید زان دهان حرف دروغ
بشکند در تنگنا آن حرف راست
در هم افتد گردد آن حرف دروغ
فیض بس کن کی کجا سر میزند
از دهان آنچنان حرف دروغ
گر شنیدی از کسی باور مکن
او کی آرد بر زبان حرف دروغ