غزل شمارهٔ ۸۲۳
خوابیده تر از راه بود راحله ما
در سینه صحراست گره قافله ما
در دامن صحرای ملامت نتوان یافت
خاری که نچیده است گل از آبله ما
دیوانه به همواری ما نیست درین دشت
چون جوهر تیغ است خمش سلسله ما
از تشنه لبی گرد برآریم ز دریا
خون در جگر باده کند حوصله ما
چون سیل، دلیل ره ما جذبه دریاست
محتاج به رهبر نبود قافله ما
ما از تو جداییم به صورت، نه به معنی
چون فاصله بیت بود فاصله ما
چون زلف، پریشانی ما دور و درازست
کوتاه نگردد به شنیدن گله ما
جا دارد اگر زین غزل تازه نویسند
صائب به لب یار، عزیزان صله ما!