غزل شمارهٔ ۳۱۶۱

که در عیش و طرب پیوسته در دار فنا ماند؟
کدامین دست را دیدی که دایم در حنا ماند؟
زشوق جستجوی یار از گردش نمی مانم
اگر در سنگ پایم همچو دست آسیا ماند
چنین کز آتش دل آب گردیدم عجب نبود
که نقش بوریا بر جسمم از موج هوا ماند
حجاب عشق اگر چشم مرا بندد دم کشتن
چنان نالم که دست و تیغ قاتل بر هوا ماند
به بیدردان نشستن هرزه خندی بار می آرد
گریبان چمن حیف است در دست صبا ماند
کجا ابر تنک خورشید را مستور می سازد؟
صفای آن بدن پوشیده کی زیر قبا ماند؟
مکش دست هوس از دامن صدق طلب صائب
که گمره می شود هر کس که از رهبر جدا ماند