غزل شمارهٔ ۶۴۶۰
می خورد خون فراغت تشنه آزار تو
دست از دست مسیحا می کشد بیمار تو
نیم جانی داشتم نزدیک لب آورده ام
بر سر حرف است اگر شیرینی گفتار تو
بر سر اقبال با هم گفتگوها کرده اند
سایه بال هما با طره دستار تو
سرو می ترسم که بال قمریان را بشکند
سخت می پیچد به خود از غیرت رفتار تو
صائب این طرز سخن را از کجا آورده ای؟
خنده بر گل می زند رنگینی اشعار تو