غزل شمارهٔ ۱۰۲۳
چشم خواب آلودگان در انتظار منزل است
دیده بیدار دل آیینه دار منزل است
در بیابانی که نعل شوق ما در آتش است
کعبه چون سنگ فلاخن بی قرار منزل است
در فلاخن می گذارد رهروان را کجروی
جاده را از راستی سر در کنار منزل است
شوق را تاب اقامت نیست در یک جا دو روز
ورنه نقش پای من آیینه دار منزل است
گر چه هر خاری درین وادی به خونم تشنه است
آنچه در دل ره ندارد خارخار منزل است
من که خود را یافتم در وادی سرگشتگی
کوه غم بر خاطرم از رهگذار منزل است
سر به صحرادادگان را کعبه دامنگیر نیست
دوش کاهل طینتان در زیر بار منزل است