غزل شمارهٔ ۴۵۴۳

خال او یک نظر از دیده ما دور نباشد
دانه سوخته اینجاست که بی مور نباشد
زند آتش به جهان بلبل آتش نفس من
اگرم چون قفس از شجر طور نباشد
دو نگاهت ز پریشان نظری نیست به یک کس
چون زید عاشق بیچاره اگر کور نباشد
سخن حق نکند گوش کس امروز وگرنه
هیچ کس نیست که در پله منصور نباشد
هر گه از فیض هواقد بکشد سبزه مینا
پنبه شیشه گل ابر شود دور نباشد
خون دل نغز شرابی است اگر کام نسوزد
خوش کبابی است کباب دل اگر شور نباشد
دمبدم تشنه دیدار کند ساده رخان را
آب آیینه عجب دارم اگر شور نباشد
چه رسایی است که با طبع تو آمیخته صائب
مصرعی نیست ز دیوان تو مشهور نباشد