غزل شمارهٔ ۴۸۸
دست شستن ز بقا آب حیات است ترا
خط کشیدن به جهان خط نجات است ترا
برگ از خویش بیفشان، ز ثمر دست بشوی
ای که چون بید تمنای نبات است ترا
در جوانی به طواف حرم کعبه شدن
شحنه باقی ایام حیات است ترا
گر چه از خوشه پروین گذرد خرمن تو
همچنان از دگران چشم زکات است ترا
تا به منزل نرسی، بر تو نگردد روشن
برکت ها که نهان در حرکات است ترا
لنگر از قافله ریگ روان می جویی
ای که از زندگی امید ثبات است ترا
از ره یک جهتی روی مگردان صائب
اگر امید رهایی ز جهات است ترا