غزل شمارهٔ ۲۶۴۲
کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا می رود؟
آنچه از مژگان تر بر چهره ما می رود
عشق را در کشور ما آبروی دیگرست
یوسف اینجا بر سر راه زلیخا می رود
بر امید وعده شب در میان زلف او
روزگاری شد که روز از کیسه ما می رود
رفتی و از بدگمانیهای عشق دوربین
تا تو می آیی به مجلس دل به صد جا می رود
بیشتر ارباب دنیا زر به منعم می دهند
آب این بی حاصلان یکسر به دریا می رود
سرو مشرب در زمین هند بالا می کشد
آب می آید به این گلزار و صهبا می رود
کی نهد صائب قدم بر دیده گریان من؟
آن که از رنگ حنایش خار در پا می رود