غزل شمارهٔ ۶۳۱۳

به آه گرم ز خود پاک می توان رفتن
ازین کمند به افلاک می توان رفتن
به نیم چشم زدن، زین جهان به آن عالم
ز شاهراه دل چاک می توان رفتن
ازین جهان پر از دود و گرد، برگردون
به نور شعله ادارک می توان رفتن
چراغی از دل روشن اگر به دست آری
دلیر در جگر خاک می توان رفتن
امید گوشه چشمی اگر ز قاتل هست
به چشم حلقه فتراک می توان رفتن
اگر تو از سبکی لنگری به کف آری
به روی بحر چو خاشاک می توان رفتن
وگر چو موج عنان را ز دست بگذاری
به بحرهای خطرناک می توان رفتن
چنان به طول امل خوشدلی که پنداری
ازین کمند به افلاک می توان رفتن
مجردانه اگر زیست می کنی صائب
مسیح وار بر افلاک می توان رفتن