شمارهٔ ۲۶
ایا نموده ز یاقوت درفشان گوهر
به نکته لعل تو میبارد از زبان گوهر
ترش نشینی گیرد همه جهان تلخی
سخن بگویی گردد شکرفشان گوهر
دل مرا که به باران فیض تو زنده است
ز مهر تست صدفوار در میان گوهر
بهای گوهر وصلت مرا میسر نیست
و گرنه قیمت خود میکند بیان گوهر
دو کون در ره عشق تو ترک باید کرد
که جمع مینشود خاک با چنان گوهر
نمود عشق تو از آستین غیرت دست
فشاند لعل تو در دامن جهان گوهر
درم ز دیده چکد چون شود به گاه سخن
زناردان شکر پاش تو روان گوهر
تو راست ز آن لب نوشین همه سخن شیرین
تو راست ز آن در دندان همه دهان گوهر
ترش چو غوره نشیند شکر ز تنگ دلی
دهانت ار بنماید ز ناردان گوهر
چو در به رشته تعلق گرفت عشق به من
اگر چه زیب نگیرد ز ریسمان گوهر
همای عشق تو گر سایه افگند بر جغد
به جای بیضه نهد اندر آشیان گوهر
نبود تا تو تویی حسن لطف از تو جدا
که دید هرگز با بحر توامان گوهر؟
صدف مثال میان پر کند جهان از در
چو بحر لطف تو انداخت بر کران گوهر
دهان تو که چو سوراخ در شد از تنگی
همی کند لب لعلت درو نهان گوهر
به جان فروشی از آن لب تو بوس و این عجب است
که در میانهٔ معدن بود گران گوهر
ز شرم آن در دندان سزد که حل گردد
چو مغز در صدف همچو استخوان گوهر
ز سوز سینه و اشک منت زیانی نیست
بلی از آتش و آب است بیزیان گوهر
عروس حسن تو در جلوه آمد و عجب است
که بر زمین نفشاندند از آسمان گوهر
چو چنگ وقت سماع از میان زیورها
چو تو به رقص در آیی کند فغان گوهر ...