غزل شمارهٔ ۹۰۷
بهار نغمه تر ساز می کند سیلاب
ز شوق کف زدن آغاز می کند سیلاب
بود ز وضع جهان های های گریه من
ز سنگلاخ فغان ساز می کند سیلاب
مجوی در سفر بی خودی مقام از من
که در محیط، کمر باز می کند سیلاب
شود ز زخم زبان خارخار شوق افزون
که خار را پر پرواز می کند سیلاب
شود ز زخم زبان خارخار شوق افزون
که خار را پر پرواز می کند سیلاب
سیاهکاری ما بر امید رحمت اوست
ز بحر، آینه پرداز می کند سیلاب
نیم ز خانه خرابی حباب وار غمین
که از دلم گرهی باز می کند سیلاب
من آن شکسته بنایم درین خراب آباد
که در خرابی من ناز می کند سیلاب
قرار نیست به یک جای بی قراران را
که در محیط، سفر ساز می کند سیلاب
گذشتن از دل من سرسری، مروت نیست
درین خرابه کمر باز می کند سیلاب
غبار خجلت از آن است بر رخش صائب
که قطع راه به آواز می کند سیلاب