غزل شمارهٔ ۲۳۳

رندان که نقد جان به می ناب می‌دهند
باغ حیات را به قدح آب می‌دهند
عشق تو بسته خوابم و چشمانت از فریب
دل را نوید وصل تو در خواب می‌دهند
بازی دهندگان وصال محال تو
ما را نشان به گوهر نایاب می‌دهند
فیضی که آتشین دم عیسی به مرده داد
در دیر ساقیان به می ناب می‌دهند
داری دوزخ که روز و شب از حسن بی‌زوال
پرتو به مهر و نور به مهتاب می‌دهند
من دل ز تودهٔ ته گلخن نمی‌کنم
جایم اگر به بستر سنجاب می‌دهند
مهر آزماست زهر وفا محتشم از آن
شیرین لبان مدام با حباب می‌دهند