غزل شمارهٔ ۲۲۱۵
صدق، روشنگر ضمیر من است
صبح روشن ضمیر، پیر من است
موری از من نمی شود پامال
کف دست دعا سریر من است
نیستم امت تن آرایان
خلق خوش جامه حریر من است
دولت افتاده است در قدمم
پر و بال هما حصیر من است
به گریبان اگر نپردازم
کاوش سینه دستگیر من است
رم آهو به آن سبکپایی
داغ طبع کناره گیر من است
بلبل خوش نوای نیشابور
خجل از طبع بی نظیر من است
آفتاب شکفته رو صائب
گلی از گلشن ضمیر من است