غزل شمارهٔ ۶۷۴۰
نباشد دولت بیدار را چون انقلاب از پی؟
که دارد شبنم این باغ چشم آفتاب از پی
لب سیراب ایمن از گزند چشم چون باشد؟
که از تبخال دارد تشنگی چشم پر آب از پی
میاور بر زبان حرفی که نتوانی شنید آن را
که در کهسار باشد هر سوئالی را جواب از پی
حدیث راست در یک دم کند آفاق را روشن
که می دارد لوای صبح صادق آفتاب از پی
ز چشم زخم، غواص گهر سالم کجا ماند؟
که آب تلخ دریا را بود چشم حباب از پی
مشو زنهار ایمن از خمار باده عشرت
که دارد خنده گل گریه تلخ گلاب از پی
ز خط گفتم شود کم خواب ناز او، ندانستم
که دارد بوی ریحان لشکر سنگین خواب از پی
عجب دارم ز خواب مرگ گردد گرم مژگانش
هر آن آتش که دارد اشک جانسوز کباب از پی
نفس نشمرده کردم صرف در کار سخن صائب
ندانستم که این عقد گهر دارد حساب از پی