غزل شمارهٔ ۲۴۵۱
سر و بالای تو فریاد از لب جو می کشد
آب را بر خاک از رفتار دلجو می کشد
بر سر مجنون نمی آید دگر لیلی ز ناز
گردن بیهوده ای از دور آهو می کشد
دیده هر کس نشد حیران درین عبرت سرا
از سبک سنگی گرانی چون ترازو می کشد
بیشتر از طول چون مارست عرض راه تو
مستی غفلت ترا ازبس به هر سو می کشد
صائب ماه نور در دلبری گرچه طاق افتاد(ه)
بر زمین خط پیش آن محراب ابرو می کشد