غزل شمارهٔ ۲۴۹۶
اهل همت جنس خواری را به عزت می خرند
خاک راه را از تهیدستان به قیمت می خرند
از کسادی نیشکر انگشت حسرت می مکد
مردم از کام مگس شهد حلاوت می خرند
آه از این افسردگان، فریاد ازین دلمردگان
شمع کافوری پی گرمی صحبت می خرند
با کباب تر نمک را التیام دیگرست
سینه مجروحان به جان شور قیامت می خرند
ناامید از آبروی جبهه خجلت مباش
کاین متاع ناروا را در قیامت می خرند
حج خریدن در دیار عشقبازان رسم نیست
هر که مرد اینجا، برای او شهادت می خرند
گوهر سیراب را صائب درین خاک سیاه
گر به نرخ خاک بفروشی، به نفرت می خرند