تکه ۴
قیامتست سفر کردن از دیار حبیب
                        مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب
                        به ناز خفته چه داند که دردمند فراق
                        به شب چه میگذراند علیالخصوص غریب ؟
                        به قهر میروم و نیست آن مجال که باز
                        به شهر دوست قدم در نهم ز دست رقیب
                        پدر به صبر نمودن مبالغت میکرد
                        ک ای پسر بس ازین روزگار بیترتیب
                        جواب دادم ازین ماجرا که ای باب
                        چو درد من نپذیرد دوا به جهد طبیب
                        مدار توبه توقع ز من که در مسجد
                        سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطیب
                        به مکتب ارچه فرستادیم نکو نامد
                        گرفته ناخن چکنم به زخم چوب ادیب
                        هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر
                        جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب
                        به اختیارندارد سر سفر سعدی
                        ستم غریب نباشد ز روزگار عجیب