غزل شمارهٔ ۳۷۴

عید است و هرکس از غلط غیری گرفته یار خود
مائیم و در خود عالمی دار خود و دیار خود
داریم با خود گفتگو داریم در خود جستجو
خود بیدل و در خویشتن جویندهٔ دلدار خود
گم کردهٔ خویشیم ما از خلق در پیشیم ما
از ما ببر تعلیم کار آنگاه شو سر کار خود
گفتی که دشوار است کار دشوار کار خود خودی
خود را مبین حق را ببین آسان کن این دشوار خود
از خود علم افراشتی خود را کسی پنداشتی
کس اوست تو خود تا کسی بگذر ازین پندار خود
دل را خودی بارست بار جانرا خودی عارست عار
ما بیخودان وارسته‌ایم از بار خود از عار خود
ما بار بر کس کی شویم بار کسان هم میکشیم
بار دو عالم را بدوش برداشته با بار خود
نوروز و هرکس هر طرف با دلبری و چنگ و دف
فیض و غم و شبهای تار با نالهای زار خود