غزل شمارهٔ ۵۵۰۴
پریشان چند در وحشت سرای آب و گل کردم
دل از دنبال من گردد من از دنبال دل گردم
به تعمیر تن خاکی دل من بر نمی آید
کدامین رخنه را معمار ازین یک مشت گل کردم
عجب دارم گذارد آه عالمسوز من فردا
که از تردامنی در حلقه پاکان خجل کردم
نخواهد نقطه ای از نامه اعمال من ماندن
به این عنوان اگر از روسیاهی منفعل گردم
من و گردن فرازی برامید خونبها حاشا
گوارا نیستم برتیغ اگر خون بحل گردم
توان تا زیر پا شد خاک آن سرو خرامان را
چرا چون قمریان برگرد سر و پابه گل کردم
فریب وعده او گر چه صائب بارها خوردم
همان خوشوقت از پیمان آن پیمان گسل کردم