غزل شمارهٔ ۶
خون شد دل پاره پارهٔ ما
مردیم و نکرد چٰارهٔ ما
دادیم به کفر زلفش ایمان
شاید که شود کفارهٔ ما
بندیم ز شکوه لب و لیکن
خون میچکد از نظارهٔ ما
بااینهمه غم، نمیشود آب
آه از دل سنگ خارهٔ ما
بستیم رضی لب و توان یافت
پیغام دل از نظارهٔ ما