غزل شمارهٔ ۳۴۴۹
آسمان ساغری از محفل مردان باشد
گردش چرخ به کام دل مردان باشد
نیست انگشتری از حکم سلیمان بیرون
دور گردون به مراد دل مردان باشد
از گرانخوابی تسلیم شود چشم غزال
دهن شیر اگر منزل مردان باشد
لعل شد شیشه ز مشاطگی دختر رز
تا چها در نظر کامل مردان باشد
دانه سوخته خاک فراموشان است
آرزویی که نهان در دل مردان باشد
می فشاند به بزمی که در آیند چو شمع
خوشه اشکی اگر حاصل مردان باشد
قسمت هر سر بی مغز نمی گردد دار
تا که را بار به سر منزل مردان باشد
هر کناری ندهد کشتی ما را آرام
دست شستن ز جهان ساحل مردان باشد
هرکه از پرده ناموس نیاید بیرون
مصلحت نیست که در محفل مردان باشد
خیمه مانع ز تماشای رخ لیلی نیست
پرده شرم مگر حایل مردان باشد
نامرادان مصیبتکده امکان را
هست اگر خاک مرادی، دل مردان باشد
وسعت دامن صحرای قیامت صائب
گوشه مختصری از دل مردان باشد