غزل شمارهٔ ۶۴۸۷
تلخرو از هر نسیم سهل چون دریا مشو
تیغ اگر چون موج بارد بر سرت از جا مشو
آفت شهرت ندارد خلوت در انجمن
بهر شهرت گوشه گیر از خلق چون عنقا مشو
بر رخ هر کس که نگشاید ازو دل چون نسیم
در گلستان جهان چون غنچه گل وا مشو
موج دریا را حجاب دیدن ساحل مکن
در میان کار دنیا غافل از عقبی مشو
می توان تا گشت باغ دلگشا اطفال را
همچو مجنون گردباد دامن صحرا مشو
چون به احسان می توان آزادگان را بنده کرد
از بخیلی بنده سیم و زر دنیا مشو
دولت از دست دعا دارد حصار عافیت
در بزرگی غافل از دریوزه دلها مشو
قطره در گوهر ز موج انقلاب آسوده است
مرد طوفان حوادث نیستی دریا مشو
رشته مریم چه باشد تا ز هم نتوان گسیخت؟
پای بند رشته آمال چون عیسی مشو
صائب از شبگیر راه دور کوته می شود
پای خواب آلوده این دامن صحرا مشو