غزل شمارهٔ ۴۷۵۰
ای هر ورق گل زتو آیینه دیگر
هرغنچه زاسرارتوگنجینه دیگر
بی باده گلرنگ ،بود در نظرمن
هر ابرسیاهی شب آدینه دیگر
از سینه من گرچه اثرداغ تونگذاشت
می بودمراکاش دو صد سینه دیگر
درآرزوی داغ چوخورشید تو هرروز
از صدق دهد صبح صفا سینه دیگر
برخرقه صد پاره ارباب توکل
جز رقعه حاجت نبود پینه دیگر
خورشید نمی سوخت نفس درطلب صبح
می بود گر سینه بی کینه دیگر
بیناست درین بحرحبابی که ندارد
غیراز سر زانوی خودآیینه دیگر
آن دلبربیباک چه میکردبه عاشق
می داشت اگر غیردل آیینه دیگر
درپاره دل گم شود صائب گهرمن
چون حلقه زنم بردرگنجینه دیگر؟