غزل شمارهٔ ۳۴۷
سبک جولان کند شوق سبکروحش گرانها را
به دنبال افکند منزل درین ره کاروان ها را
ز حیرانی خرد شد خشک، تا تردستی صنعش
به دور انداخت بی آب آسیای آسمان ها را
چنان کز ابر رحمت، ناودان رطب اللسان گردد
ز ذکر حق طراوت می شود پیدا زبان ها را
نیم از هرزه نالان چون جرس در وادی عشقش
ز فریادی به منزل می رسانم کاروان ها را
ز درد و داغ عشق آنها که می گویند با زاهد
ز خامی در تنور سرد می بندند نانها را
ز سختی های دوران قانعان را نیست پروایی
هما صبح امید خود شمارد استخوان ها را
نسیم صبح از تاراج گلزار که می آید؟
که مرغان کاسه دریوزه کردند آشیان ها را
چنان کز ایستادن صاف گردد آبها صائب
خموشی می کند روشن گهر، تیغ زبان ها را