قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۱ - در ستایش ولیعهد رضوانمهد، عباس شاه غازی طاب الله ثراه و وزیر بوزرجمهر تدبیر قایممقام
از تقویت رای دو سالار معظم
امروز همه روی زمینست منظم
آن آصف آصفحسب و صدر جمآیین
این مهدی مهدینسب و میر خضر دم
آن آصف و بر خواری عفریت مهیا
این مهدی و برگشتن دجال مصمّم
آن ضارب سیف آمد و این صاحب خانه
آن فتح مصور شد و این جود مجسم
در صارم آن خواری صد سلسله مضمر
در خامهٔ این یاری صد طایفه مدغم
در خامهٔ این تا نگری نیست بجز نوش
در صارم آن تا گذری نیست بجز سمّ
از خامهٔ اینگاو زمین عجل سخنگوی
از صارم آن شیر فلک کلب معلّم
از صارم آن طعنه زند سام به دستان
از خامهٔ این لعنکند معن به حاتم
با خامهٔ این یافته بود نافهٔ آهو
با صارم آن رنجه بود پنجهٔ ضیغم
ای بر سرگنج کفتان جان سخنسنج
آسوده چو عطشان به لب چشمهٔ زمزم
طبعم به یکی قرصه جو خواست قناعت
تا بو که چو خامان به ارادت نزند خم
جوع البقر لولی کرمان نپسندید
کان بحر عطا کوزهصفت بازدهد نم
در غم مگذارید کسی را که بیانش
صد ره طربانگیزترست از می درغم
در هم مپسندید تنی راکه وجودش
در دور ملک خوارترست از در و درهم
مهری چو مرا در کف عفریت ممانید
ای مرتبهٔ آصفتان از قبل جم
زیگاه ولیعهد مرا راه نمایید
ای رهبرتان فضل شهنشاه معظّم
عمان بود آن دولت پاینده و من مور
گو غوطه زند مورکه عمّان نشودکم
هر کس ز عطاتان به غناییست مگر کان
هرکس ز یمشان به یساریست مگر یم
من کان نیم آخر که نخواهیدم خشنود
من یم نیم آخرکه نسازیدم خرم
یزدان به نبی گفته که در عسر بود یسر
وین نکته بر نفس سلیمست مسلم
زی یُسر مرا راه نمایید ازین عسر
تا یسر مؤخر ببرد عسر مقدم
الحمد خدا را که به دوران ولیعهد
جز بر تن اعدا نبود کسوت ماتم
روزی نه که از طنطنهٔ کوس بشارت
آوازهٔ فتحش نرود در همه عالم
روزی نه که تیرش نکند روز یلان تار
روزی نه که خامش نکند پشت گوان خم
دی بودکه سالار خبوشان به خبوشان
میکرد همی فخر چون عفریت به خاتم
امروز یکی پشتهٔ خاکست حصارش
از ناوک و فتراک پر از افعی و ارقم
دی بود که از کنگرهٔ حصن حصینش
میدید سراشیب برین بر شده طارم
امروز به دوزخ شده زان باره نگونسار
مانندهٔ پیریکه درافتاد ز سُلُّم
دی بودکه از باره خروش دف اوباش
زی زهره و مه بودگه از زیر وگه از بم
امروز چو دف از تف خمیازهٔ توپش
در جوش و خروشندکه طوبی لجهنم
امروز چو خوکی شده با خنگ ملک رام
آن دیو که دی داشت غزالانه همی رم
امروز خبوشان شده بنگاه خموشان
وینک بجز از دام دروکس نزند دم
از توپ دز آشوب کنون هرکف خاکش
گردیده پریشان و به ملکی شده منضم
آری به روش فیالمثل از مصر به بغداد
هر خانهکه آید به ره سیل دمادم
هر قطرهکه سیل ازکتفکوه براند
از چار کران در به دیاری کندش ضم
آن بارهکش ازکنگره یک خشت نکندی
گر روی زمین پر شدی از بهمن و رستم
از چار طرف توپ دژ آهنج ز خاکش
در چار محل چار که آورده فراهم
یککوه به خوارزم و دگرکوه بهکرمان
یککوه بهکشمیر و دگرکوه به دیلم
برکنگرهٔ حصن هزار اسب و هری زد
هر خشتکه برکند از آن بارهٔ معظم
امروز به خوارزم و هری مشت غباریست
هر خشت که دی بود بر آن باروی مبرم
شاهان عجم رزم بدینگونه نکردند
ها دفتر شهنامه و ها نامهٔ معجم
فرداست که از رایت او ساخت نخشب
پر ماه مقنّع شود از مهچهٔ پرچم
فرداستکه بر مه رود از خاک سراندیب
سور و شغب از دخمه گرشاسب و نیرم
فرداست که غوغای تفضّل لبنینی
وارحم لبنانی به فلک برکشد آدم
نالد ز سر سوزکه یا بضعتی اغفر
موید ز در عجز که یا مهجتی ارحم
فرداست که یا قاهر ارحم لعبادی
جبریل پیام آردش از خالق اعظم
فرداست که شاهان به ولیعهد سرایند
کای نیروی بازوی شهنشاه مکرّم
قد فضلک الله علینا فتفضل
قد سلطک الله علینا فترحم
فرداست که زی ساحت ری رای نهد روی
با جبهتی از داغ شهنشاه موسّم
شار آید و مار آید و خان آید و خاقان
با ماره و با یاره و با شاره و ملحم
فرداست که آواز من وکوس بشارت
هر دم رود از خاک برین برشده طارم
او نعره برآرد ز پی فتح پیاپی
من چامه سرایم ز پی نصر دمادم
تا هست جهانشاه جهانشاه جهان باد
نی شاه رعیت که شهنشاه شهان هم