۵- ابوسعید فضل اللّه بن محمد المیهنی، رضی اللّه عنه
و منهم: شاهنشاه محبان، و ملک الملوک صوفیان، ابوسعید فضل اللّه بن محمد المیهنی، رضی اللّه عنه
سلطان طریقت بود و جمله اهل زمانه ورا مسخر بودند، گروهی به دیدار و گروهی به اعتقاد و گروهی به قوت حال و او عالم بود به فنون علم. روزگاری عجیب داشت و شأنی عظیم اندر درجت إشراف بر اسرار و وی را بهجز این آیات و براهین بسیار بود؛ چنانکه آثار وی ظاهر است امروز در عالم.
اندر ابتدای حال، وی به طلب علم از میهنه به سرخس رفت و به ابوعلی زاهر رحمة اللّه علیه تعلق کرد. یک روز سَبَق سه روزه بگرفتی و آن سه روز اندر عبادت گذاشتی تا آن امام، آن رشد اندر وی بدید و تعظیم وی زیادت کرد.
و در آن وقت والی سرخس شیخ ابوالفضل حسن بود، رحمةاللّه علیه. روزی بر جویبار سرخس میرفت، ابوالفضل حسن وی را پیش آمد. گفت «یا با سعید، راه تو نه این است که میروی، راه خویش رو.» شیخ تعلق بدو کرد و از آنجا بازجای خود آمد و به ریاضت و مجاهدت مشغول شد تا حق تعالی در هدایت بر وی بگشاد و به درجۀ اعلی رسانید.
و از شیخ بومسلم فارسی شنیدم که: مرا با وی خصومتی میبود. وقتی قصد وی کردم،و مرقعهای داشتم از وَسَخ چون دوال گشته. چون به نزدیک وی اندر آمدم وی را یافتم بر سریر نشسته و دَقّی مصری پوشیده. با خود گفتم: «این مرد دعوی فقر کندبا این همه علایق، و من دعوی فقر کنم با این همه تجرید! مرا چگونه موافقت باشد با این مرد؟!» وی بر آن اندیشۀ من مشرف شد، سر برآورد و گفت: «یا با مسلم، فی أیِّ دیوانٍ وَجَدْتَ مَنْ کانَ قلبُه قائماً فی مشاهَدَةِ الحَقِّ یَقَعُ علیه اسْمُ الفقر؟ یا ابومسلم، اندر کدام دیوان یافتی که چون کسی را دل اندر مشاهدت حق قایم بود بر وی نام فقر بود؟ یعنی اصحاب مشاهدت اغنیااند به حق و فقرا ارباب مجاهداتاند» گفت: من اندر پنداشت خود پشیمان شدم و از اندیشۀ ناخوب استغفار کردم.
از وی میآید که گفت: «التصوّف قِیامُ الْقَلْبِ مَعَ اللّهِ بِلاواسطَةٍ.» تصوّف قیام دل بود با حق تعالی بی واسطه، و این اشارت هم به مشاهدت باشد و مشاهدت غلبۀ دوستی بود و استغراق صفت اندر تحقیق شوق رؤیت و فنای صفت به بقای حق. و اندر کتاب الحجّ اندر مشاهدت و وجود آن بابی بیارم، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.
وقتی از نشابور قصد طوس داشت، و اندر آن عَقَبهای سخت سرد بود و پایش اندر موزه میفسرد. درویشی گفت: من اندیشه کردم که این فوطه به دو نیم کنم و در پایش پیچم. دلم نداد؛ که فوطهای سخت نیکو بود. چون به طوس آمدیم اندر مجلس ازوی سؤال کردم که:«شیخ ما را فرقی کند میان وسواس شیطانی، و الهام حق؟» گفت: «الهام آن بود که تو را گفتند: فوطه پاره کن تا پای بوسعید سرد نیابد، وسواس آن که ترامنع کرد.»
و از این جنس از وی متواتر است و مراد ما نه این است. واللّه اعلم.