غزل شمارهٔ ۳۲۹۴
می در آن لعل گهربار تماشا دارد
آب در گوهر شهوار تماشا دارد
گر چه در آینه جوهر ننماید خود را
خط بر آن صفحه رخسار تماشا دارد
هر دم از شرم رخش روی دگر می سازد
گل بر آن گوشه دستار تماشا دارد
ماه هرچند خوش آینده نباشد در روز
حسن مهتابی دلدار تماشا دارد
خوش بود صحبت آیینه و سیماب به هم
عرق شرم و رخ یار تماشا دارد
زخم و داغ است که مستانه به هم می جوشند
لاله زار دل افگار تماشا دارد
جوش می را به پریخانه خم باید دید
سیل در سینه کهسار تماشا دارد
آب شد تیشه فرهاد ز تردستی ما
کار با غیرت همکار تماشا دارد
در ته زلف کند جلوه دیگر رخسار
دل شب عالم انوار تماشا دارد
هر کجا لاله رخان سیل ذقن جلوه دهند
اضطراب دل بیمار تماشا دارد
سخن از رخنه دل روی نماید صائب
از قلم دعوی گفتار تماشا دارد