غزل شمارهٔ ۶۲۶۱
دیده زان حسن به سامان چه تواند بردن؟
مور از خوان سلیمان چه تواند بردن؟
محو روی تو نگردد دل حیران، چه کند؟
شبنم از مهر درخشان چه تواند بردن؟
لطف گلهای چمن قسمت بینایان است
بی بصیرت ز گلستان چه تواند بردن
عالم خشک چه دارد که ستانند ازو؟
نقش از آیینه عریان چه تواند بردن؟
فیض دریای ازل در خور استعدادست
ابر تصویر ز عمان چه تواند بردن؟
بند توست آنچه تصرف کنی از عالم خاک
دزد پیداست ز زندان چه تواند بردن
ما چه داریم که اندیشه ز تاراج کنیم؟
سیل از خانه ویران چه تواند بردن؟
بوسه بیجا کمری بسته به تاراج لبش
حرص مور از شکرستان چه تواند بردن؟
از تماشای تو خورشید دل پر خون برد
لاله از کوه بدخشان چه تواند بردن؟
دل صائب چه تمتع برد از عالم پوچ؟
برق با خود ز نیستان چه تواند بردن؟