غزل شمارهٔ ۲۰۶۰
در کاروان ما جرس قال و قیل نیست
در عالم مشاهده راه دلیل نیست
عیبی به عیب خود نرسیدن نمی رسد
گر ثقل خود ثقیل بداند ثقیل نیست
بگریز در خدا ز گرانان که کعبه را
اندیشه از تسلط اصحاب فیل نیست
چرخ کبود دشمن فرعونیان بود
ورنه کلیم را خطر از رود نیل نیست
گردون سیاه کاسه ز طبع خسیس توست
هر جا طمع وجود ندارد بخیل نیست
زاهد به آب رانده پندار باطل است
ورنه شراب تلخ کم از سلسبیل نیست
در گوش عارفی که بود هوش پرده دار
یک برگ بی صدای پر جبرئیل نیست
بازیچه محیط حوادث شود چو موج
در دست هر که لنگر صبر جمیل نیست
صائب خموش چون نشود پیش اهل حال؟
آنجا مجال دم زدن جبرئیل نیست