غزل شمارهٔ ۱۵۳۴

طبع قناعت اختیار مصدر زیب و فر شود
آب‌ گهر دمد ز صبر خاک فسرده زر شود
همت ‌پیری‌ام رساست‌ ضعف حصول مدعاست
هرچه به فکر آن میان حلقه شود کمر شود
پایهٔ اعتبارها فتنه کمین آفت است
از همه جا به‌ کوهسار زلزله بیشتر شود
جاده به باد داده را خوش‌نفسان دعا کنید
خواجه خدا کند که باز یک دو طویله خر شود
نیست جنون انقلاب باعث انفعال مرد
ننگ برهنگی‌کراست ابره‌گر آستر شود
یک دو نفس حباب‌وار ضبط نفس طرب شمار
رنگ وقار پاس دار بیضه مباد پر شود
خط جبین به فرق ماست، چاره ی همتی‌ کراست
با دم تیغ سرنوشت سجده مگر سپر شود
بخت سیه چو دود شمع چتر زده است بر سرم
اشک نشوید این‌ گلیم ‌تا شب من سحر شود
گرد خرامت از چمن برد طراوت بهار
گل زحیا عرق ‌کند تا پر رنگ تر شود
دوش نسیم وعده‌ای دل به تپیدنم‌ گداخت
حرف لبی شنیده‌ام گوش زمانه‌ کر شود
پهلوی ناز حیرتی خورده‌ام از نگاه او
اشک نغلتدم به چشم ‌گر همه تن‌ گهر شود
با همه عجز در طلب ریگ روان فسرده نیست
بیدل اگر ز پا فتد آبله راهبر شود