غزل شمارهٔ ۱۹۱۷
ای روح، سیر عالم امکان چه لازم است؟
رفتن به پای خویش به زندان چه لازم است؟
ای قطره چون قرار نداری به دست ابر
بیرون شدن ز قلزم و عمان چه لازم است؟
زهر فنا چو عاقبت کار خوردنی است
خوردن فریب چشمه حیوان چه لازم است؟
نیکی ثمر در آب روان زود می دهد
با تیغ او مضایقه جان چه لازم است؟
عشق بلند در گرو قهر و لطف نیست
دشنام فاش و خنده پنهان چه لازم است؟
چون باد صبح کار مرا می کند تمام
بر شمع من فشاندن دامان چه لازم است؟
در جنگ، می کند لب خاموش کار تیغ
دادن جواب مردم نادان چه لازم است؟
چون درد کامرانی خود می کند دواست
اظهار درد پیش طبیبان چه لازم است؟
وحشت چو رو دهد همه جا کنج عزلت است
رفتن به کوه و دشت و بیابان چه لازم است؟
چون می شود به صبر شکر زهر عادتی
منت کشیدن از شکرستان چه لازم است؟
در وقت خود، چو غنچه گره باز می شود
ممنون شدن ز ناخن و دندان چه لازم است؟
چون بندگی به شرط نمودن نه کار توست
صائب قبول کردن احسان چه لازم است؟