غزل شمارهٔ ۱۵۱۱
سخن یار بشنو از یاری
تخم نیکی بکار اگر کاری
بد مکن ای عزیز نیک اندیش
تا نیابی جزای خود خواری
حضرت حق کجا بود راضی
که دل بنده اش بیازاری
دیگران بار تو کشند به دوش
گر کشی بار حضرت باری
گر ببینی جمال او باری
نقش عالم خیال پنداری
جام می را بگیر و خوش می نوش
گر هوائی به ذوق ما داری
سید و بنده را به هم بینی
نعمت الله اگر به دست آری