غزل شمارهٔ ۴۰۵۷
زان قامت بلند نظر باز نگذرد
زین سرو هیچ مرغ به پرواز نگذرد
هنگامه سخن به سخن گرم می شود
صاحب سخن ز چشم سخنسار نگذرد
اشک از غبار خاطر من ره برون نبرد
زین گرد سیل خانه برانداز نگذرد
از سیر لاله زار زند نعل واژگون
برخاک کشتگان اگر از ناز نگذرد
در سینه من است ازان کبک خوشخرام
کوهی کز آن عقاب به پرواز نگذرد
صائب ز عجز نیست ز راه مروت است
فریاد من اگر ز هم آواز نگذرد